(حاج آقا قرائتی) در ستاد نماز نوشتیم آقازادهها، دخترخانمها، شیرینترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله ما ریشسفیدها را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرینترین نمازی که خواندم این است. گفت در اتوبوس داشتم میرفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب میکند یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم نماز نخواندم، گفت خوب باید بخوانی، حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفتم برویم به راننده بگوییم نگهدار، گفت راننده بخاطر یک بچه دختر نگه نمیدارد، گفتم التماسش,داستان تکان دهنده,داستان تکان دهنده واقعی,داستان تکان دهنده مذهبی,داستان تکان دهنده توبه,داستان تکان دهنده عاشقانه,داستان تكان دهنده,داستان تکان دهنده عشقی,داستان تکان دهنده شیرین,داستانهای تکان دهنده کوتاه,داستانهای تکان دهنده واقعی ...ادامه مطلب